اشعار عباس همتی

  • متولد:

حاج قاسمیم ما، ای یهود داعشی! / عباس همتی

باز توأمان شدند، اشک و شعر جوششی
پس چرا نشسته‌اید، شاعران ارزشی؟

تا کجا فقط نگاه؟ تا کجا فقط سکوت؟
پس چه شد دو بیت شعر؟ پس کجاست کوششی؟

بین نیل تا فرات، جاری است العطش
غیر‌ قطره اشک نیست، احتمال بارشی

لا حقوق نا بشر، سازمان بی ملل
حرف‌های واهی‌اند، بازی نمایشی

بین قلبتان و عشق، حائلی کشیده‌اید
از شما ندیده است، غنچه‌ای نوازشی

ما هلال احمریم، درد ما صلیب سرخ
بین سرخ و سرخ هست، اختلاف فاحشی

بمب‌های فسفری، آمدند بازدید
بمب‌های خوشه‌ای، آمدند سرکشی

دکتر تو گفته است: دارویت شهادت است
تا که نوبتت شود، در صف پذیرشی

بمب از آسمان رسید، بمب ناگهان رسید
بمب، وقت آن رسید... غرق تیر و ترکشی

زیر سقف ریخته، گل‌حماسه ریشه زد
ریزشی که می‌شود، ابتدای رویشی

فرع و اصلتان شهید، هفت نسلتان شهید
در کدام طایفه‌ست، اینچنین درخششی؟
::
آی قلدران دهر! ما همه قلندریم
یک به یک بسیجی و، دانه دانه ارتشی

قدس بی سپاه نیست، پس سپاه قدس چیست؟
حاج قاسمیم ما، ای یهود داعشی!

فتح، با شهید ماست، جمعه، صبح عید ماست
ندبه، هم نوید ماست، می‌رسد گشایشی
 

374 0 5

و من آن لاله‌ای که از تو دور افتاد، خواهم شد / عباس همتی

دلم پرواز می‌خواهد، رها در باد خواهم شد
چو طوفان بر سر هرچه قفس فریاد خواهم شد

به رویم راه‌ها را یک به یک با دست خود بستم
نمی‌دانم از این حبس ابد آزاد خواهم شد؟

اگر که رو بگرداند... اگر رنجیده باشد، چه؟
اگر من را نبخشد دوست، دشمن‌شاد خواهم شد

ترک‌های بیابان راوی دلشوره‌های من
بخندد آسمان، با خنده‌اش آباد خواهم شد

سرود سروها عمری نوازش داده روحم را
دلم می‌گفت با آزاده‌ها همزاد خواهم شد

به اذن عشق نامم در دل تاریخ می‌ماند
میان توبه‌های توبه‌کاران یاد خواهم شد

تجلی می‌کند آیات حق در برق شمشیرم
در این هنگامه تفسیر «لبالمرصاد» خواهم شد

بگو با حنجر خونین رقم خورده‌ست تقدیرم
بگو مثل کسی که پای تو سر داد، خواهم شد

کنار قبر هفتاد و دو لاله، جای من خالی...
و من آن لاله‌ای که از تو دور افتاد، خواهم شد
 

473 0 5

من آمدم بی شک تو هم می آیی آخر / عباس همتی


بر شاهراه آسمان پا می گذارم
این کفش ها دیگر نمی آید به کارم

آورده ام آه دل جامانده ها را
سنگینی آن بغض ها شد کوله بارم

آواره تر از رودها، صحرا به صحرا
خود را به امواج خروشان می سپارم

پاداش حج، در هر قدم... اجر کمی نیست
شکر خدا این گونه طی شد روزگارم

خرما تعارف می کند، لبخند شوقی
از پینه های دست هایش شرمسارم

تیر «هزار وسیصد و هشتادو هشت» است
تا کربلا زخم تنت را می شمارم

این ازدحام شهر، خلوتگاه راز است
من هم دلم را با تو تنها می گذارم

ذکر مصیبت می کند لب های خشکت
بر زخم های تو چگونه خون نبارم؟

در کربلای غربت تو، تاب ماندن
از کربلایت پای برگشتن ندارم

من آمدم بی شک تو هم می آیی آخر
ای مهربان! ای روشنی بخش مزارم!


از راه برمی گردم اما از تو هرگز...
2144 2 2.54